غزل از جنس خیال


فریاد سکوت

 

پرنده ی خیال پر بگشای...

غزلی برمن خوان...

غزل از جنس خیال...

به بلندای نگاه...

به سبک بالی یک یاس سپید...

و به پرواز پرستوی خیال...

غزلی بر من خوان...

من  در این  کنج میخوانم...

که دلم پر شده از غصه ی عشق

که دلم غم دارد

ای نسیم ،ای رویا...

برو آن گوشه ی باغ...

لب آن آب روان...

بنشین بر لب جوی...

در کنار گل یاس...

تکیه بر یادم کن...

بنگر آب روان...

بنگر آزادی...

و همین طور مرا زمزمه کن...

من که مست از می و انبوه بهاران بودم...

من که خود جلوه ی شادی به درون غم دل ها بودم...

حال در کنج قفس ...

با همه ی تنهایی...

غزلی بر من خوان...

یار من آنجا بود...

من کنارش بودم...

ناگهان باد خزانی آمد...

وگرفتش ازمن...

حال اینجا منمو ،قصه ی پرواز و خیال...

چه دل نو امیدی...

چه دل تنهایی...

و هم اکنون تو بیا و...

غزلی برمن خوان...

که نیازم غزل است...

تا که از یاد  برم،قصه ی تنهایی را...

غزلی بر من خوان...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 20 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 7:12 بعد از ظهر توسط سیمین | |


Power By: LoxBlog.Com